رنگ سال گذشته را دارد - همه لحظه های امسالم
سیصد و شصت و پنج حسرت را - می کشم همچنان به دنبالم
قهوه ات را بنوش و باور کن- من به فنجان تو نمی گنجم
دیده ام در جهان نما چشمی - که به تکرار می کشد فالم
( یک نفر از غبار می آید ) ؟ مژده تازه تو تکراریست
یک نفر از غبار آمد و زد - زخم های همیشه بر بالم
باز در جمع تازه اضداد - حال و روزی نگفتنی دارم
هم نمی دانم از چه می خندم ، هم نمیدانم از چه می نالم
راستی در هوای شرجی هم دیدن دوستان تماشایی ست
به غریبی قسم - نمی دانم،چه بگویم - جز این که خوشحالم
دوستانی عمیق آمده اند - چهره هایی که غرقشان شدم
میوه های رسیده ای که هنوز - من به باغ کمالشان کالم
آه.....چندیست شعرهایم را جز برای خودم نمی خوانم
شاید از بس صدایشان زده ام - دوست دارند دوستان لالم
شعراز: محمد علی بهمنی
ادامه...
مرسی